سخنان همسر شهید مهدی امینی

سخنان همسر شهید « مهدی امینی »

من در شگفت بودم که چگونه در این رابطه سخن بگویم ناگاه این حدیثی از امام امیر المؤمنین (ع) به یاری ام شتافت و بر من هشدار داد که تمام شهداء همین خواسته را از خدا داشته اند و همه آنها افتخار و عزتشان بندگی برای خدا و بریدن از تمام غیرخدا بوده است .

خصوصیات اخلاقی و شخصیت مهدی امینی

ایشان تجسم عینی بسیاری از ایات قرآن بودند. تمام هستی شان برای خدا بود . خوردن و خوابیدن و حتی ازدواج کردنشان هم برای تبعیت از امر ولی امر و مسئله ادای وظیفه اسلامی خودشان بود . میزان آشنایی بنده از آنجائیکه خیلی کم بود و شاید به تعداد انگشت های دست هم نرسد . با این همه در هر لحظه لحظه عمر ایشان گوشه هایی از تقوا را چیدم و همواره بر آن افتخار دارم که می توانم آنها را در زندگی خود بکار ببرم .

فرمانده شهید مهدی امینی به روایت همسر

شهید امینی در پنهان داشتن نیکی ها و عبادات خود بر هر چیز دیگر حریص تر بودند برخلاف آن اشتباهات خود را بی محابا اعلام می کردند . حتی از جانب بعضی از دوستان مورد انتقاد قرار می گرفتند که آقا مَهدی چرا اینگونه سخن می گویی و ایشان عیوب خود را بیان می کردند و همیشه حریص بودند برای پوشاندن عبادات خودشان . بنده ای خالص برای خدا ، سربازی شجاع برای اسلام ، فرزندی نمونه برای مادر ، مهربان برای همسر . ارتباط شهید امینی با خدا در حدی بود که شاید بگویم زیباترین منظره ای که دیده ام نمازهای پی در پی و طولانی ایشان بوده است . قرآن تمام وجود ایشان را فرا گرفته بود ایشان زندگی شان ذره ذره براساس آیات قرآن پی ریزی شده بود . گاهی در نمازهاشان بقدری حالت عجیبی پیدا می کرد که من می ترسیدم مسئله ای برایشان اتفاق بیفتد . ایشان از من پنهان می داشتند ولی من به زعم خودم زرنگی می کردم و از قضیه سر در می آوردم . اعتقاد و حساسیت عجیبی به مسئله ولایت داشتند در آن جو سالهای ۵۹ و ۶۰ که خیلی ها در جامعه آنروز ما بر سر مسئله ولایت فقیه بحث داشتند ایشان در واقع جا پای جای امام می گذاشتند در این رابطه هر مسئله ای که اتفاق می افتاد دفاع می کردند .
اصولا شهید امینی زندگی خود را بر مبنای اعتقاد و مسئله تولا و تبری شکل داده بودند .
با دشمنان خدا اشد رفتار را داشتند و با دوستان خدا مهربانترین فرد بودند . اینکه در قرآن آمده است که محمد رسول ا… والذین اشداء الکفار و رحما بینهم . جداً در اقای امینی تجسم عینی داشت . با تمام اقوام که در راه دین و اسلام بودند بیش از حد مهربان و با دشمنان بیش از حد خشونت داشت . کوچکترین مسئله ای در زندگی نمی توانست اراده ایشان را از مبارزه و اهدافی که در نظر خود داشتند باز بدارد و در واقع اطاعت از امام و ولی امر را یک اطاعت اگاهانه و عاشقانه می دانست . شاهد این مدعای من افسوس که ایشان هم به خیل عظیم شهداء پیوستند شهید محراب مدنی بودند . شهید امینی در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر حساسیت خاص به خرج می دادند اصلاً نمی توانستند بپذیرند که حلالی حرام و حرامی حلال بشود . به خاطر دارم روزی برای خرید کتاب به مغازه کتابفروشی می رفتیم از کنار مغازه که رد می شدیم ظاهرا عکسی نظر ایشان را جلب کرده بود .
وارد مغازه شدند و سلام کردند و از صاحب مغازه پرسیدند آقا شما مسلمان هستید ؟
ایشان گفتند بلی . مهدی گفت پس این عکس برای چیست . شاید یک ساعت با صاحب مغازه به صحبت نشستند و به نحو احسن و با نیکو آن فرد را راهنمایی کردند . من شاهد بودم همان صاحب مغازه به دست و پای آقا مَهدی افتادند و او را می بوسید و اذعان می داشت که شما مرا از ظلمت به نور هدایت کردید . شهید امینی در رسیدگی به محرومین و فقرا نقش به سزائی داشتند .
شبها معمولاً به منزل نمی آمدند و برای تأمین مایحتاج مردم فقیر به خانه های آنها می رفتند به گونه ای که بعد از شهادت ایشان افراد زیادی به ما مراجعه می کردند و شکایت داشتند که روزی شان ، قطع شده است و این شهید بزرگوار دیگر به دیدن ما نمی آید .
زندگی ایشان بیش از اندازه ساده و بی آلایش بود و معتقد بودند هر قدر دورو بر انسان شلوغ باشد همان قدر از یاد خدا غافل خواهد بود .
اساس زندگی ایشان را فقط یک گلیم ـ دو قاشق ـ دو بشقاب تشکیل می دادند و به جرأت می توانم قسم بخورم که همه اینها در یک کارتن جا می گرفت . و قبلاً هم از من خواسته بود هیچ وسیله بعنوان جهیزیه به منزل نیاورم و در واقع آنچه را که مورد اهمیت ایشان بود فقط در راه خدا حرکت کردن و زندگی محمدی بود ، یادم است روزی که مرا از خانواده خودم به منزل خودشان می اوردند به پدرم فرمودند احتمال دارد دختر شما در منزل ما گرسنه بماند اما من به شما قول می دهم که حتی مکروهی در خانه من انجام نگیرد .

فرمانده شهید مهدی امینی به روایت همسر

زندگی ساده و بی آلایش شهید امینی زبانزد همه دوستان و خانواده اش بود شاید عینکی که به چشم داشتند از چند جا شکسته بود و در صدد تهیه عینک جدید نبود و می فرمودند :
« ای کاش عمر من هم اندازه این عینک بود تا بتوانم خدمت بکنم »
روزی می خواستند بعنوان خواستگاری به منزل ما بیایند شاید یک جفت کفش به پا نداشتند و آنطور که من شنیده ام کفش یکی دیگری را به پا کرده بود اینها همه بیانگر این است که این انسان از هرچه در این عالم وجود دارد بریده و فقط به خدا پیوسته است راستش را بخواهید من مَهدی را از همان اول شهید می دانستم و می دانستم رفتنی است من او را فرشته ای زمینی می دانستم که برای هدایت من آمده است آنروز که بر روی سجاده نشسته بودم پیکر آغشته به خون ایشان را جلوی چشم تجسم می کردم و همواره به اخبار گوش می کردم که همین الان نام شهید امینی را هم خواهد گفت در هر تشییع جنازه در ارومیه پیشاپیش جمعیت جلو می رفتم و به خود می گفتم از همین روزها برای تو هم در روزهای آینده است بیدار باش و خود را آنگونه ای بساز که در از دست دادن عزیز خود صبور و بردبار باشی من قصد نداشتم وارد مسئله جهاد و دفاع شهید امینی بشوم اما اگر این امر را نگویم واقعاً حیف است تمام مردم ارومیه به خاطر دارند که در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۵۹ اوضاع شهر چگونه بود دشمن داخلی از هر طرف حمله ور شده بود پاسداری از شهرهای کوچک و دهها و روستاها بر عهده سپاه پاسداران بود وقتی که مسئله دارلک پیش آمد من می دیدم که مَهدی چگونه راه می رود و چگونه به طرف شهادت پر می کشد و حتماً به خاطر دارید که آن ۳۵ تن شهید چگونه در آن زمان به شهادت رسیده اند و حتما دیدید که در تشییع جناز آن ۳۵ شهید چه ها بر مهدی گفتند شهید مَهدی امینی مظلوم زیست و مظلوم شهید شد .

مهدی امینی بعد از عملیات دارلک

تشییع جناز ۳۵ تن از شهدای دارلک بود ، دشمن از هر طرف سمپاشی را شروع کرده بود ما از دوست و دشمن دشنام می شنیدیم . به یاد دارم که پدر یکی از شهداء که خدا اجرش دهد به طرف مهدی هجوم برد و گفت مهدی تو پسرم را به کشتن دادی اما ایشان با روحیه صبور و بردبار خود بر روی ماشین رفتند و جریان را توضیح دادند و نوید دادند که پنجشنبه آینده در همین مکان جنازه مرا تشییع خواهید کرد، وقتی شهید امینی در این عملیات یک هفته ای دو ساعت به خانه ما آمده بود قیافه اش به حدی عوض شده بود که من الان نمی توانم آن را برای شما ترسیم کنم و من ایشان را نمی شناختم، گویا او مهدی ما نبود. او در همان حماسه دارلک به شهادت رسیده بود و فقط جسم او بود که شاید برای درس دادن به من حقیر زنده بود. مهدی آنروز استحمام کرد – غسل کرد- من دانستم که او غسل شهادت می کند لباسهایش خونی بود. در محل مجروحین خودش شخصا شرکت داشت، خداحافظی کرد و رفت و من می دانستم که دیگر او برگشتنی نیست و من همیشه خودم را آماده می کردم چند روزی گذشت روز پنجشنبه مصادف با ولادت آقا امام زمان ( عج ) ایشان به شهادت رسیدند اما باز هم بسیار بسیار مظلومانه .
شهادت بر ای اینها به نظر من بسیار زیبنده بود اما ما اصلا انتظار نداشتیم که بعد از شهادت ایشان ما حرفهای نامربوط از مردم بشنویم خدا را گواه می گیرم وقتی بر مزار شهید امینی حاضر می شدم دوست و دشمن به من می گفت مهدی شهید نشده است، او خودکشی کرده است.
براساس همان ۳۵ نفری که در دارلک شهید شده اند براساس همان سمی که در جو جامعه آن زمان رها کرده بودند من آن روزها همیشه به یاد زینب (س) بودم خوب شهدای زیادی در جامعه ما بودند ما برای دلداری و تسلی آنها به خانه ایشان می رفتیم اما بعضی از مردم ارومیه هر دفعه یک زخمی به یک زخم ما می گذاشتند در هر صورت این مسئله بوده و شاید خواست خدا بود که ما هم با این مسائل اشنا بشویم و خودمان را بسازیم و واقعا درک کنیم که اسلام به همین راحتی ها هم که فکر می کنیم بدست ما نرسیده است. شهید امینی در طول چند روزی که با ایشان آشنا بودم . یک عبارت برای من یادگار گذاشتند هر چند که هیچگونه وصیت نامه ای نداشتند و همانطور که عرض کردم خود را مخفی می کرده اند که خودنمائی نکند و هر موقع در مورد شهادت از ایشان سئوال می کردند می فرمود بادمجان بم آفت ندارد ولی آن عبارت این بود که سعی کنید در راه خدا گام بردارید این بود که شالوده و اساس و بنیان زندگی شهید امینی را تشکیل داده بود و همین گونه زیست و بحمد ا… همینگونه از دنیا رفت و این خواست خود او بود که در راهی برود که راه انبیاء بود خواست خود او بود که در راهی باشد که پیامبر و ائمه از او راضی باشند.

شهید امینی برای رسیدگی به خانواده های شهداء و مجروحین ارزش خاصی قائل بود و همیشه تشویق می کرده اند که به این خانواده ها سربزنید و آنها را تسلی بدهید دوست داشتند که در جبهه شرکت کنند اما چون مسئولیتی که در سپاه ارومیه برعهده داشتند مجبور بودند که انجام وظیفه بکنند . مسئله ای است که بیانش برای من بسیار دشوار است اما شاید گفتنش در این برهه از زمان درسی برای جوانان دختر و پسر جامعه باشد اول عرایضم عرض کردم که شهید امینی به مسئله ولایت فقیه حساسیت خاصی داشتند روزی ایشان در منزل شهید مدنی بودند با چند تن از دوستان خود صحبتی می کردند ظاهرا شهید مدنی متوجه می شود که مهدی متأهل نیست از ایشان می پرسند آیا شما مجرد هستید شرم به ایشان اجازه نمی دهد که جواب بدهد اما یکی از دوستان ایشان می گوید بله، شهید محراب می فرماید من به شما تأکید می کنم که حتما ازدواج کنید و دوستان ایشان به شوخی می گویند که چون آقا مهدی به مسئله ولایت فقیه حساسیت خاصی دارند، می خواهند دختر روحانی اختیار بکنند لطف خدا آنروز شامل حال ما شده بود. در صحبتهایشان، فقط از ولایت فقیه و بعضی از اصول اسلام و انقلاب سئوال کرده اند و من یکی یکی به آنها جواب دادم وقتی که از کهریز به ارومیه می آمدم ایشان را از شعارهایی که بر در و دیوار شهر نوشته شده بود شناختم پی بردم که انسان صالح و مخلصی است هنوز بخاطر دارم شعارهای مرگ بر امینی بر خیابان امام را از همان لحظه من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم ایشان از من خواستند بنا به مسائلی زندگی ما مثل خواهر و برادر اداره بشود تا مشکلاتی در آینده برای من و مسئولیت های ایشان پیش نیاید این برای من یک مقداری سخت بود که اگر فردی قصد ارتباط ندارد چرا همسر خود را از تبریز به ارومیه آورده است باز هم به تصور خودم زرنگی به خرج دادم و گفتم شما که بخاطر تبعیت از ولایت فقیه و امر شهید محراب ازدواج کرده اید پس راه را تا آخر ادامه دهید و ایشان از من تقاضا کردند که این سخن را من تکرار کنم من به یاد ندارم که این سخن را چگونه میگفتم اما می دانم که این سخن سخن من نبوده است این سخن خدا بود که در دهان من گذاشته بودند و باز هم از من خواستند که تکرار کنم و سه بار این مسئله را ادام کردم و همانجا از من قول گرفتند که اگر روزی اتفاقی برای من افتاد شما موظف هستید به خاطر تبعیت از ولایت فقیه به زندگی خودتان ادامه دهید و تنها وصیتی که برای شما دارم حتماً بعد از من ازدواج کنید . خوب این برای یک فرد در چنین شرایطی بسیار سخت بود و من هیچگاه به ذهنم خطور نمی کرد که این آمادگی را داشته باشم و بخواهم زندگی دیگری را آغاز کنم کما اینکه باز شاید گفتنش صحیح نیست و شاید هم برای من بیش از حد سنگین است من با لباس سیاه به خانه بخت رفتم و هنوز لباسهای مشکی خودم را از تن در نیاورده ام و فقط و فقط برای رضای خدا و امر شهید امینی بود .

فرمانده شهید مهدی امینی به روایت همسر

سخن آخر
هرچند که شایعات و مشکلات زیادی در این رابطه متحمل شدم اما همه اینها در این رابطه بوده که شهید امینی از ما تقاضا کرد. من امیدوارم که ما از زندگی این شهداء و آنچه را که اینها برای ما گذاشته اند درس بیاموزیم و عمل کنیم و اینطور نباشد که مرور زمان آرمانهای این عزیزان را از یاد ببرد طوری نباشد که وقتی جنگ تمام شده است و به طبع شهید و شهادت در کار نیست ما از این مسائل غافل بشویم من می دانم که برای خانواده شهداء دردناک ترین منظره ها همین اوضاع فعلی جامعه ماست این همه بی حجابی ها و این همه هتک حرمتها و این همه مسائلی که در جامعه ما اتفاق می افتد قلب خانواده های شهداء را رنجور می سازد خداوند انشاء ا… به همه ما توان عطا فرماید تا بتوانیم پیام این شهیدان را به عمل برسانیم .

مطالب مرتبط ...

پربیننده ها ...